در قطار سریع السیر هانوفر ـ هامبورگ نشسته ام. جای خوبی پیدا کرده ام. اما به زودی، ترس، خوشحالی را از من میگیرد. کسی که کنارم نشسته آرامشم را برهم میزند. چرا که ریش بلندی دارد: بلندی آن تقریبا به 5 سانتیمتر میرسد. موهای تیره اش هم چندان کوتاه و مرتب نیستند. گوش ها و خط ریشش را پوشانده اند.
البته این فقط ظاهر او نیست که مرا ناآرام میکند. از لحظه ای که سوار شده زیرلب با خود چیزهایی زمزمه میکند که من از آنها هیچ نمی فهمم. این زبان به نظرم خیلی خطرناک می آید. نگاهش هم در فضای خالی میچرخد، به هیچکس نگاه نمیکند. همۀ اینها تنها میتوانند یک معنی داشته باشند: او یک تروریست است. پیش از آنکه همۀ ما به دست او کشته شویم برایم مسلم میشود که باید پلیس قطار را خبر کنم.
از اعماق جانم فریاد میزنم: «پلیس!». همۀ مسافران وحشت میکنند، همسایۀ من هم. دستپاچه از جایش می پرد و سرش محکم به محل نگهداری چمدان ها میخورد. یک هدفون از گوشش بر زمین می افتد وتلفن همراهش به شدت در میان دستش میلرزد. فریاد میزند: «شلیک نکنید! شلیک نکنید! من یک هیپستر اهل بایرن هستم. به زبان آلمانی فاخر هم تسلط دارم!»
خبرنامه | ما | تماس | مشخصات | حفظ اطلاعات